عصر دزدان دریایی و هاپ

((دو هزار و پانصد سال پیش.. عصر طلایی دزدان دریایی))

آنچه پس از آن دوران اتفاق افتاد، هنوز یک راز است. آدمی زاد تا این دوران با موفقیت توسط هاپ خر شده بود، و به اشتباه فکر می کرد که شواهد طبیعی می توانند منشاء ما را تبیین کنند. حتما جای سوال است که هاپ از نتایج خوشنود است، زیرا او پای منحرف کردن خلقت خود کلی زحمت کشیده بود. ولی به هر دلیل، او احساس نیاز کرد که حقیقت را بر ما آشکار کند. این روزی بود در حدود 2500 سال پیش، که او برای اولین بار «ید رشته سان» خودش را بر ما آشکار کرد، که راه را بما نشان بدهد. از این نقطه به بعد، کسانی که رسالت او را پذیرفتند، دانستند که قرار است ما بشیوه ی خاصی زندگی کنیم: روی آب در کشتی های چوبی ای بزرگ، که پر شده بودند از عرق، و اگر بخت یار باشد، بانو. این خواست او بود، و بنابراین عملی شد!

دزدان دریایی هاپ هیولای اسپاگتی پرنده

متاسفانه بسیاری از جزئیات این عصر از بین رفته اند، احتمالا بدلیل غرق شدن کشتی ها بدلیل اضافه وزن. کالای قاچاق بسیار سنگین است، و آنها، یعنی اولین پاستافارین ها، احتمال نزدیک به 100 درصد زیادی عرق می خوردند و وزن کشتی ها بالا می رفت! چیزی که به حتم می دانیم این است که این عصر طلایی زندگی دزدان دریایی است. میلیونها یا شاید هم صد ها کشتی دزدان دریایی بر گستره ی اقیانوس ها و یا شاید هم دریاچه ها تاختند، به دنبال خوش گذرانی، و تقسیم شادی و شاید هم VD به هر کسی که با آنها برمی خورد!

چیزی که امروزه درباره ی دزدان دریایی شایع شده در کتاب های تاریخ، بطور کفر آمیزی نادرست است. آنها نه سارقان و رانده شدگان و بلکه انسانهای برگزیده ی «او» بودند، کسانی که طرح های الهی اش را گوش داده و پیروی می کردند، هرچه که بودند.

یکی از مرسوم ترین شایعات درباره دزدان دریایی این بود که آنها واقعا سارق هستند، در حالی که آنها فقط اسم دزد دریایی را داشتند، و ریشه ی این شایعات هم در عهد صفویه می باشد. این تنها نمونه ای از تبعیض و غلط انگاری است که ما سالها با آن ساخته ایم، و این دلیل دیگری ست که پاستافاریانها درباره ی عقاید خود سکوت کرده بودند.

بی توجه به دروغ هایی که به آنها گفته بودند، نخستین پاستافاریان ها ماجراجویانی عاشق صلح و مژده دهندگان خیر بوده اند نه دزدانی خون ریز و مجرم. در واقع، یکی از اعمال حسنه ای که نام آنها را زبانزد عام و خاص کرده بود، تقسیم کردن آبنبات بین کودکان رهگذر بود، که نهایتا منجر شد به مراسمی که امروزه به آن می گوییم هالووین.

البته همیشه اوضاع بر وفق مراد نبود و همه ایمان نمی آوردند، و برخی «کلام او» را رد کرده و احساس نیاز می کردند که بروند به اقیانوس سوار کشتی های خودشان (فکسنی شان) و با پاستافاریان ها جدال کنند. یکی از آنها نوچ بود، کسی که بعد ها از سوی هیولا برای تنبیه از کارهای زشتی که کرده بود موظف شده بود تا کلام پاستا را بین مردم گسترش دهد.

او بود که هر سال قایقی می ساخت از چوب و هرچه دم دستش پیدا می کرد. او که با خصلت دوستی با حیوانات مشهور شده بود، وقتی متریال کم می آورد از حیوان های زبون بسته استفاده میکرد تا کشتی خود را تکمیل کند. و همیشه سر راه دزدان دریایی سبز می شد و از آنها اخاذی می کرد، تا روزی که لانگ جان سیلور حقش را گذاشت کف دستش!